javahermarket

سفارش تبلیغ
صبا ویژن


تسلیت قلب صبورم...............

دلم یه لحظه میخواد....

که یکی بپرسه چطوری؟

بگم...خوبم....

بغلم کنه و بگه دروغ بسه...چی شده؟؟!




نوشته شده در دوشنبه 91/4/5ساعت 11:42 عصر توسط مسعود| نظر|

خدایا از تو دلگیرم ؛

به قولت وفا نکردی .........

گفته بودی حق انتخاب دارم.........!

پس چرا انتخابم دیگری را در آغوش گرفته!!

نوشته شده در دوشنبه 91/4/5ساعت 11:24 عصر توسط مسعود| نظر|

دیشـــب خـــدا آروم صـــدام کـــرد و گفــــت :

خـــــوابے ؟

عشــــقت داره قــــربون یــــکے دیــــگـہ میــره...

اونـــوقت تــــو راحت خوابیــــدے ؟؟؟!!! .....

لبخنــــدے زدم و گفتــــم : خـــــــــدا جونم "

این همون مخــــلوقے هست کـہ وقتــے آفریدیـــش

به خودت آفـــــرین گفتے?



5d36f8ab2bf9e53cf1336e35cd53364e-300

نوشته شده در شنبه 91/3/20ساعت 11:11 عصر توسط مسعود| نظر|

 

کجایی ای رفیق نیمه راهم

 


 

که من در چاه شبهای سیاهم

 


 

نمی بخشد کسی جز غم پناهم

 


 

نه تنها از تو نالم کز خدا هم
.................................
جنگل جانم به آتش سوخت، جانانم کجاست

درد هجران شعله در من کاشت ، بارانم کجاست

گرگ شب در خلوت جانم ، مرا از من ربود

معنی فردایی خواب پریشانم کجاست

خانه ی همسایه ام جشن بهاران است و من

دشت دشت لاله ام ، ختم زمستانم کجاست
..............................
تو رفتی رد پایت در دلم ماند


شکوه خنده هایت در دلم ماند

دلم را با سحر خوش کرده بودم

غروب ماجرایت در دلم ماند

شریک درد هایم بودی اما

غم بی انتهایت در دلم ماند

هزار و یک شبم چون باد بگذشت

طنین قصه هایت در دلم ماند

سپردی سر نوشتم را به پاییز

بهار با صفایت در دلم ماند

علی رغم سکوت ساده من

سفر کردی صدایت در دلم ماند

و حالا مثل یک رویای برفی

تو رفتی رد پایت در دلم ماند



_______________


نام من عشق است ایا

می شناسیدم؟


زخمی ام زخمی سرا پا

می شناسیدم؟


با شما طی کرده ام راه درازی را

خسته هستم خسته ایامی شناسیدم؟


راه شش صد ساله ای از دفتر حافظ

تا غزل های شما ایا می شناسیدم؟


این زمانم گر چه ابره تیره پوشیدست

من همان خورشیدم اما می شناسیدم؟


پای رهوارش شکسته سنگلاخ دهر

اینک این افتاده از پا رامی شناسیدم؟


می شناسند چشم هایم چهرهاتان را

همچنانی که شما ها می شناسیدم؟


این چنین بیگانه از من رو مگردانید

در مبندیدم به حاشا می شناسیدم؟


من همان دریایتان ای رهروان عشق

رود های روح دریا می شناسیدم؟

اصل من بودم بهانه بود فرعی بود

عشق قیس و حسن لیلا می شناسیدم؟


در کفه فرهاد تیغه من نهادم من

من بریدم بیستون را می شناسیدم؟


مسخ کرده چهره ام را گر چه این ایام

با همین دیدار حتی می شناسیدم؟


من همانم اشنای سال های دور

رفته ام از یادتان یا می شناسیدم؟

نوشته شده در یکشنبه 91/2/3ساعت 8:20 عصر توسط مسعود| نظر|

هرگز فراموشت نمی کنم

 ای یار فراموشکار من


نوشته شده در پنج شنبه 89/10/30ساعت 9:37 صبح توسط مسعود| نظر|

نمیتوانم به ابرها دست بزنم، به خورشید نرسیده ام.ولی خیلی وقتها کاری را که تو میخواستی انجام داده ام.
دستم را تا جایی که میتوانستم دراز کردم ،
شاید بتوانم آنچه تو میخواستی به دست آورم.
اما انگار من آن نیستم که تو میخواهی.
برای آنکه نمیتوانم به ابرها دست بزنم یا به خورشید برسم.
نمیتوانم به عمق افکارت راه یابم و خواست های تو را حدس بزنم.
برای یافتن آنچه تو در رویا در پی آنی،کاری از من برنمی آید.
میگویی آغوشت باز است،اما خدا میداند برای چه کسی.
نمی توانم فکرت را بخوانم یا با رویاهای تو باشم.
نمیتوانم رویاهایت را پی گیرم یا به افکارت پی ببرم.
نمیتوانم ، نمیتوانم.
پس با من وداع کن و به پشت سرت نگاه نکن.
هر چند من در کنار تو روزهای خوشی را پشت سر گذاشتم.
اگر کسی از حال و روز من پرسید بگو ، زمانی با من بود.
اما هیچ گاه دستش به خورشید و ابرها نرسید.

نوشته شده در دوشنبه 89/10/6ساعت 10:27 عصر توسط مسعود| نظر|

بخ


وام از تو بگذرم من با یادت چه کنم؟! تو رو از یاد ببرم با خاطراتت چه کنم؟!

حتی از یاد ببرم تو و خاطراتت رو.... بگو من با این دل خونه خرابم چه کنم؟!

تو همونی که واسم یه روزی زندگی بودی....توی رویاهای من عشق همیشگی بودی....

آره سهم من از عاشقی فقط یه حسرته....بی کسی عالمی داره واسه ما یه عادته.....

چه طور از یاد ببرم اون همه خاطراتمو.....آخه با چه جرأتی به دل بگم نمون برو....

دل دیگه خسته شده نا نداره....به حرف من گوش نمی ده پای رفتن نداره........

.......چشم به راه تو می مونه.......همیشه غرق یه امید واهیه........

 

.......................................

 ......................................................................................

.........................................

من قوی بودم در نگاه اول.................

 

و تنها یک قدم مانده بود تا بینایی........................

باد آمد.................

با خود برد..............

هر چه در سر داشتم را با خود برد...................

و اکنون دوباره تنهایم.................

در پرتگها یک تصمیم..................

بی هیچ نشان از تورم شریان های تفکرم..............

من که قوی بودم در نگاه اول.....................

 چرا تنها مانده ام .......................

.......................................................................

یک سال نقش فاصله هامان سکوت بود

شاید برای حرف زدن از عشق زود بود

ای کاش قفل سخت سکوت تو میشکست

یا در نگاه سرد تو خورشید می نشست

من موج خسته بودم و تو ساحلم شدی

با یک نگاه ساکن شهر دلم شدی

اکنون ولی به ساحل باور رسیده ام

دیگر گذشت فصل و به آخر رسیده ام

آری کویر تشنه به باران نمی رسد

این قصه تا ابد به پایان نمی رسد

............................................

 


نوشته شده در شنبه 89/8/29ساعت 5:2 عصر توسط مسعود| نظر|

بازی عشق این بود که من بشمارم و تو قایم شوی به همان رسم های قدیمی کودکانه. هنوز نشمرده بودم که رفتی... و چنان ناپیدا که... برای همیشه بدنبالت سرگردان و آواره شدم. لعنت به این بازی بچه گانه.... لعنت.

می کشیم به حکم تقدیر می مانیم به فرمان سرنوشت میجوئیم به تدبیر اندیشه و می خواهیم به خواهش دل زندگی می کنیم به امید رسیدن به آرزو ها مبارزه میکنیم برای رسیدن به پیروزی و چه شیرین است موفقیت آن زمانی که بی مهریهای زمانه بارها ما را چون شیشه های شکننده خورد می کند ولی ما چون صخره ای پایدار همچنان ایستاده ایم زندگی را دوست دارم و دل بسته به آنانی هستم که در دلم جای دارند.

پلکهای خیس مرا باور کن ، این باران نیست که میبارد ، صدای خسته ی من است که از چشمانم بیرون میریزن

خوش به حال آسمون که هر وقت دلش بگیره بی بهونه می باره ... به کسی توجه نمی کنه ... از کسی خجالت نمی کشه ... می باره و می باره و ... اینقدر می باره تا آبی شه ... ‌آفتابی شه ...!!! کاش ... کاش می شد مثل آسمون بود ... کاش می شد وقتی دلت گرفت اونقدر بباری تا بالاخره آفتابی شی ... بعدش هم انگار نه انگار که بارشی بوده

 

..................................................................................................

بودنم را هیچ کس باور نداشت

هیچ کس کاری به کار من نداشت

بعد مرگم بنویسید روی سنگ

با یه خط خیلی زیبا و قشنگ

این که خوابیده است در این گور سرد

بودنش را هیچ کس باور نکرد...

               تقدیم به او که...

.............................................................................

زیر بالهاتی غم


کاش هرگز به این دنیا نیامده بودم و حال که آمده ام کاش زودتر مرگم فرا رسد آخر چگونه می توان در این دنیا زندگی کرد ؟ دنیایی که در آن آدمها روزی چندین بار عاشق می شوند دنیایی که در آن عشق را فقط می توان در ویترین کتابفروشی ها یافت دنیایی که در ان محبت و صداقت مرده و جای خود را به بی وفایی دروغ داده دنیایی که در آن دروغ عادت و بی وفایی قانون و دلشکستن سنت شده است دنیایی که در آن باید عشق را به بها خرید دنیا رو نگه دارید می خواهم پیاده شوم .

     امشب دوباره با کوله باری از خاطره و جیبهایی پر از ترانه های رنگین درکوچه ی حسرت قدم زدم نمیدانم به او چه بگویم کوچه ی حسرت کوچه ی خاطره کوچه ی جدایی یا شاید هم کوچه ی عشق . به راستی این چه واژهایی است که خلق افسون افسونگریهای او شده اند ؟؟؟ چه کسی عشق را می افریند؟خالقی بی همتا؟ پسری ژنده پوش؟ یا دختری با موهای زرین و چشمهای مشکین؟ میخواهم به کسی که او را می افریند بگویم در افرینش خود نظر کن ….........… نه شاید هم باید به خودم بگویم که در دل خود نظر کن و ببین که چه به حال آن آوردی براستی عشق اینست؟؟؟

......................................................................................

  

به دروغ نوشتم دروغ میگویی....تا شاید دروغ باشد تمام واقعیت هایی که ای کاش دروغ بود...

 

مرا به خاطر دروغ هایم ببخش......ای صادقانه ترین آرزوهای دروغین من

 

.............و ای کاش دروغ بود تمام راستی های زندگی من........

 

 


نوشته شده در سه شنبه 89/8/4ساعت 10:7 عصر توسط مسعود| نظر|

تنهایی رادوست دارم زیرا بی وفا نیست 

تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغی در آن نیست

تنهایی را دوست دارم زیرا تجربه کردم

تنهایی را دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست

تنهایی را دوست دارم...........

زیرا در کلبه تنهایی هایم در انتظار خواهم گریست

 

و انتظار کشیدنم را پنهان خواهم کرد.


چون در تنهایی به تو فکر می کنم .

شاید در سکوتی یا شاید در شبی سرد و بارانی دوباره در کنارم باشی .


تنهایی را دوست دارم .........

 

 

 

تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست 

تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغی در آن نیست

تنهایی را دوست دارم زیرا تجربه کردم

تنهایی را دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست

تنهایی را دوست دارم...........

زیرا در کلبه تنهایی هایم در انتظار خواهم گریست

 

و انتظار کشیدنم را پنهان خواهم کرد.


چون در تنهایی به تو فکر می کنم .

شاید در سکوتی یا شاید در شبی سرد و بارانی دوباره در کنارم باشی .

تنهایی را دوست دارم .........

 

 

 

 

 

 

از غم رفتنت دیگه پاره شده بند دلم

خونه نو ، یار جدید ، مبارکت باشه گلم

 

چه بی خبر جشن تو شد ، نگفتی که منم بیام

باشه ، ولی من از خدا خوشبختیتو فقط میخوام

 

 

غم منو نخور دیگه ، قسمته و بازیچه هاش

اگه هنوز دوسم داری ، دیگه به فکر من نباش

 

میخوام تو رو دعا کنم ، سنگامو باتو واکنم

برای آخرین دفعه ، تو چشم تو نگاه کنم

 

دلم میخواد تو روزگار ، تو خوشی ها پر بزنی

تو ناز و نعمت بمونی تا زیر غصه نشکنی

 

الهی دروازه عشق به روت همیشه وا باشه

به خاک و سنگ دست بزنی الهی که طلا باشه

عاشقی کار تو نبود ، من عاشقت بودم و بس

طفلی دل ساده من چقدر به پای تو نشست 

روزی که رفتی یادته چه بی صدا بی تو شکست؟

سفر سلامت گلکم دست خدا سپردمت

 


نوشته شده در یکشنبه 89/7/11ساعت 2:43 عصر توسط مسعود| نظر|

وقتی می بوسه تو رو ، یاد من میفتی هیچ وقت ؟

وقتی نازت می کنه ، یاد من میفتی هیچ وقت ؟

وقتی گل میده بهت ، یاد میخکا میفتی ؟

وقتی زل زدی بهش ، یاد شکلک ها میفتی یا که نه ؟

یاد من میفتی هیچ وقت یا که نه ؟

وقتی گریه می کنی ، سرت رو بغل می گیره ؟

وقتی می خندی بهش ، برای خنده هات می میره ؟

وقتی با هم دیگه این ، کنار هم این ور  و  اون ور

وقتی چشم غرّه میری ، واسه چشات میزنه پرپر ؟

تو رو دوس داره مث من یا که نه ؟

تو رو رو چشاش میذاره یا که نه ؟ 

وقتی آهنگی که با هم میشنیدیم رو گوش میدی یادم میفتی ؟

اونجاهایی که با هم رفتیم میری یادم میفتی ؟

وقتی دوستای قدیم رو می بینی از من می پرسی ؟

خیلی دوس دارم بدونم که حالت چطوره راستی ؟

هنوز عکسامو نگه داشتی یا نه ؟

هوای طوطی مون رو داشتی یا نه ؟

وقتی دلگیره ازت ، تو رو می بخشه مثل من ؟

واسه خندوندن تو میکشه نقشه مثل من ؟


نوشته شده در یکشنبه 89/7/11ساعت 2:40 عصر توسط مسعود| نظر|

<      1   2   3   4   5      >

Design By : Night Skin