javahermarket

سفارش تبلیغ
صبا ویژن


تسلیت قلب صبورم...............

بازی عشق این بود که من بشمارم و تو قایم شوی به همان رسم های قدیمی کودکانه. هنوز نشمرده بودم که رفتی... و چنان ناپیدا که... برای همیشه بدنبالت سرگردان و آواره شدم. لعنت به این بازی بچه گانه.... لعنت.

می کشیم به حکم تقدیر می مانیم به فرمان سرنوشت میجوئیم به تدبیر اندیشه و می خواهیم به خواهش دل زندگی می کنیم به امید رسیدن به آرزو ها مبارزه میکنیم برای رسیدن به پیروزی و چه شیرین است موفقیت آن زمانی که بی مهریهای زمانه بارها ما را چون شیشه های شکننده خورد می کند ولی ما چون صخره ای پایدار همچنان ایستاده ایم زندگی را دوست دارم و دل بسته به آنانی هستم که در دلم جای دارند.

پلکهای خیس مرا باور کن ، این باران نیست که میبارد ، صدای خسته ی من است که از چشمانم بیرون میریزن

خوش به حال آسمون که هر وقت دلش بگیره بی بهونه می باره ... به کسی توجه نمی کنه ... از کسی خجالت نمی کشه ... می باره و می باره و ... اینقدر می باره تا آبی شه ... ‌آفتابی شه ...!!! کاش ... کاش می شد مثل آسمون بود ... کاش می شد وقتی دلت گرفت اونقدر بباری تا بالاخره آفتابی شی ... بعدش هم انگار نه انگار که بارشی بوده

 

..................................................................................................

بودنم را هیچ کس باور نداشت

هیچ کس کاری به کار من نداشت

بعد مرگم بنویسید روی سنگ

با یه خط خیلی زیبا و قشنگ

این که خوابیده است در این گور سرد

بودنش را هیچ کس باور نکرد...

               تقدیم به او که...

.............................................................................

زیر بالهاتی غم


کاش هرگز به این دنیا نیامده بودم و حال که آمده ام کاش زودتر مرگم فرا رسد آخر چگونه می توان در این دنیا زندگی کرد ؟ دنیایی که در آن آدمها روزی چندین بار عاشق می شوند دنیایی که در آن عشق را فقط می توان در ویترین کتابفروشی ها یافت دنیایی که در ان محبت و صداقت مرده و جای خود را به بی وفایی دروغ داده دنیایی که در آن دروغ عادت و بی وفایی قانون و دلشکستن سنت شده است دنیایی که در آن باید عشق را به بها خرید دنیا رو نگه دارید می خواهم پیاده شوم .

     امشب دوباره با کوله باری از خاطره و جیبهایی پر از ترانه های رنگین درکوچه ی حسرت قدم زدم نمیدانم به او چه بگویم کوچه ی حسرت کوچه ی خاطره کوچه ی جدایی یا شاید هم کوچه ی عشق . به راستی این چه واژهایی است که خلق افسون افسونگریهای او شده اند ؟؟؟ چه کسی عشق را می افریند؟خالقی بی همتا؟ پسری ژنده پوش؟ یا دختری با موهای زرین و چشمهای مشکین؟ میخواهم به کسی که او را می افریند بگویم در افرینش خود نظر کن ….........… نه شاید هم باید به خودم بگویم که در دل خود نظر کن و ببین که چه به حال آن آوردی براستی عشق اینست؟؟؟

......................................................................................

  

به دروغ نوشتم دروغ میگویی....تا شاید دروغ باشد تمام واقعیت هایی که ای کاش دروغ بود...

 

مرا به خاطر دروغ هایم ببخش......ای صادقانه ترین آرزوهای دروغین من

 

.............و ای کاش دروغ بود تمام راستی های زندگی من........

 

 


نوشته شده در سه شنبه 89/8/4ساعت 10:7 عصر توسط مسعود| نظر|


Design By : Night Skin