تسلیت قلب صبورم...............
پنجره ات را باز کن: جیره ى شهریورت دارد به اتمام مى رسَد، هوا دلش هواىِ عاشقى کردن مى خواهد، هوا دلش قدم زدن روى برگ ها را مى خواهد، از قدم زدن کنار ساحل خسته شده است،، بگذار باد پاییزى بر طره ى موهایت بوزد، اجازه ده که بارانِ پاییز وجودت را خیس کند، نترس، چتر لازم نیست: اعتماد کن، خودت را به باران بسپار ، دستانت را باز کن، سرت را رو به آسمان نگاه دار، بگذار قطرات باران خیسىِ چشمانت را بشوید، نفس بکش،در میان پاییز نفس بکش، بس است گرما،بس است بى بارانى و بى بادى، که گفته است پاییز غم گین است؟ وقتى که صداى برگ هایش ،در زیر پاى توست؟ وقتى که وزش بادش لاى موهاى توست؟ وقتى که تلفیق رنگ هایش،به هارمونىِ گونه هایت نزدیک است... پاییز خوب است،، پاییز عاشق است،، عاشقى کن،پنجره ات را به رویش باز کن، "هوا هم هوایى شده است،دلش عاشقى مى خواهد" امروز روز توست و من تمام دلتنگیهایم را به جای تو در آغوش می کشم چقدر جایت میان بازوانم خالیست
تولدت مبارک
دیـگــَرآن عــآشـِقــآنـِه هــآىِ مــَرآ مـی خـوآنــَنـد
وَ یــآد عــِشــق خــُودِشــآن مـی اُفـتــَند... !
و َتــُو…
امشب منتظرم برای آن لحظه نمناک و سرد ، تو بخواب !!
مندلم گرفتهِ آنقدر زیاد ،که تکانِ شانه هایم را نمیبینم دگر،تو بخواب !
منتظرمباران ببارد ، امشب قدمی خواهم زد !
به تمام غصه هایم نم نمک یک سری خواهم زد !!
خیس شوم ، کاسه ام را پر کنم از بوی خاک!!!!
توبخواب ای آرزوهایم ، من پر از باران و خاکم ...!
لحظه ای دیگر منم آماده ام ، ته نشین خواهم شد در کنارت ،
دست من را هم بگیر ، بی بهانه آمده ام در خوابت ........!!
تو بخواب !
عشق تو
شوخی زیبایی بود که خداوند با قلب من کرد ! زیبا بود امّا
شوخی بود !
حالا… تو بی تقصیری! خدای تو هم بی تقصیر است!
من تاوان اشتباه خود را پس میدهم…!
ســـلام عشـــــق قدیمی !! میشــــناسی منو ؟؟؟؟
آره ! همون ام که اگــــه 1 ساعت از حالم خــــبر نداشــــتی زمین و آسمون و به هم میـــــدوختی...
اما حـــــالا خــــیلی وقتـــه که دیــــــگه حتــــی نـــمیدونی کجام؟؟ تو چه حالیم؟روزهــــا و هفتـــه هام چطـــــور داره میــــگذره ....!!!
فقـــط این و بــــدون محــــــال کســـی مثــــل من عـــاشقت باشه!
خـــــــــــــوشبختیــــــــــــــت آرزومــــــــــــــــــــــــــــــــه
من چه می دانستم
دل هر کس دل نیست
قلبها ز آهن و سنگ
قلبها بی خبر از عاطفه اند
از دلم رست گیاهی سرسبز
سر برآورد درختی شد نیرو بگرفت
برگ بر گردون سود
این گیاه سرسبز
این بر آورده درخت اندوه
حاصل مهر تو بود
و چه رویاهایی
که تبه گشت و گذشت
و چه پیوند صمیمیتها
که به آسانی یک رشته گسست
...........................................
در تمام در و دشت
سوکواران تو اند
در دلم آرزوی آمدنت می میرد
رفته ای اینک ، اما ایا
باز برمی گردی ؟
چه تمنای محالی دارم
خنده ام می گیرد
چه شبی بود و چه روزی افسوس
با شبان رازی بود
روزها شوری داشت
ما پرستوها را
از سر شاخه به بانگ هی ، هی
می پراندیم در آغوش فضا
ما قناریها را
از درون قفس سرد رها می کردیم
............................................
پُشتـِـ سَرَمـ حَرف بو? (!)
حَـ?یثـــ شُـ?/.
میتَرسَمــ آیه شَوَ?(...)
سوره اَش کُنَنـ? به جَعل
بَعـ? تَکفیرمــ کُنَنـ? ایـ?? جَماعَتـــ نآاَهل(!)/.
(????•?)
/?\
.Π.?? دُختَـرے از تبـــار خـ ـ ـ ـا?ـ و س?ـوتــ.. ??
...............................................
مثل آن است که
شاهرگ بغضم را زده باشند
بَـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــند نمی آید ؛
"""اشکـــــهایم"""
آن است که در هر نشانی از وجود معشوق را ببینی و به ستایش او پلیدی را از خود دور کنی.
کاش یاد بگیرم که این گونه عاشقت باشم…