javahermarket

سفارش تبلیغ
صبا ویژن


تسلیت قلب صبورم...............

 

 

((توجه)) واسه شما دوستان یه آهنگ فوق العاده با صدای مازیار فلاحی میذارم ((توجه))

پس از ورود به وبلاگ چند ثایه صبرکنید تا آهنگ لوووووود شود

سلام خدای خوب و مهربونم        خدایا ی مهربونم چندتا سوال ازت دارم

دوس دارم به حرفام گوش کنی.خدایا چرا دلتنگی رو افریدی ؟؟؟؟؟چرا ؟

اینو هم حتما می دونستی که اگه یکی از بنده هات به اون دچار بشه دیونه می شه ؟؟؟؟اره می دونم 

 

   اما حکمت این نعمتت رو نمی دونم ا نکنه می خواستی به بنده هات بفهمونی

 که اگه دلتنگ کسی می شید خیلی دوستش دارید ؟؟؟اره می خواستی

 

به بندهات بفهمونی که اگه دلتنگ کسی می شی  بدون اون نمی تونی زندگی کنی ؟؟؟؟

نمی دونم خدا... من خیلی دلتنگم ...چه کار کنم ؟

 

خدایا تو خودت بهتر از من از درونم اگاهی ...خدایا خیلی دوسش دارم....خیلی .. الان هم خیلی دلتنگشم ...چه کار کنم ؟


بی خیال خدا زندگی من همینه ...بهتر از این هم نمی شه

خدای خوبم تو این روزا دریاچه ای از اشک ساختم   در کنار این دریاچه کلبه ای از غم دارم   

 

   که همه ی اینا رو مدیون اون دلتنگیتم خدا ...اره تازه می فهمم که چقدر دوسش دارم  

  اره حالا می فهمم که بدون اون نمی شه زندگی کرد  و خیی چیزای دیگه ....خدایا یه سوال  ... الان اون چه حسی داره ؟؟؟؟

 

خدایا زندگی برام سخت شده ...چه کنم  ...خدایا اگه تو رو هخم نداشتم تا حالا مرده بودم

خدایا چندتا درخواست دارم که خواهش می کنم براوردشون کن:

 

خدایا همیشه مواظب عشقم باش

خدایا همیشه شاد نگهش دار

 

خدایا همیشه موفقش کن

خدایا خودت بهتر از هر کسی می دونی که چقدر دوسش دارم   اینم خوب می دونی اگه نباشه من هم نیستم پس خیلی مواظبش باش...

 

خیلی دوستت دارم خدا ی خوبم

خدایا کمکم کن که من هم بتونم این دوری رو تحمل کن

 

 

مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.

زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم.


مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره.


زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم.


مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری.


زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی.


مرد جوان: منو محکم بگیر.


زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری.

مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری،آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه.

روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود. برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید. در این سانحه که به دلیل

 

بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی

 

 یافته بود. پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین

 

بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند. دمی می آید و بازدمی میرود. اما زندگی غیر از این

 

است و ارزش آن در لحظاتی تجلی می یابد که نفس آدمی را می برد.

 


نوشته شده در سه شنبه 89/6/16ساعت 5:25 عصر توسط مسعود| نظر|


Design By : Night Skin